مرا امشب سخن با یار بسیار

مرا هردم سری بر دار بسیار

از او هردم مرا شوری فزون است 

که شور از او مرا در کار بسیار

خلیل الله نباشد در کنارم 

ولیکن در سردی ام در نار بسیار

مرا جز بندگی با او نباشد

که شاهان را ستم در کار بسیار

ولی دانم ستمها بی سبب نیست 

پریشان زلفکان را یار بسیار

اگر کیشم شود بر بت پرستی 

عجب دارد عماد در کار بسیار

 دوش وقت سحرم گفت حکیمی به زبانی 

کین سینه تهی کن زغم و باش چنانی 

کز سجده عشقت نشوی غره به یک آن 

مردند بسی عاشق نالان به زمانی 

دیدست جهان سجده نه یک بار هزاران 

در پیش همایون صفتان "سیم تنانی 

بودند بسی زار که از گوشه یک چشم 

گاهی به تظاهر مژه ای گاه نهانی 

از خود بگئذشتند به یک غمزه معشوق 

افتان زبرش دیده به هر کون و مکانی 

ایشان سخن عشق زتعلیم ندارند

لطفیست خدایی که بود گوش به جانی 

دیریست عمادا سخنت حلقه به گوش است 

کز دست رقیبان نکنی درد نهانی .