آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سرگذشت مشاهیر موسیقی سنتی و آدرس bozorganemosighi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
ای بی وفا نگار عطر رقیب می اوری
وز بهر دل شکسته باز درد قریب می اوری
خنده و عشرت تو با دگری بود ولی
در مجلس ختم دلم باز خطیب می اوری
مرا به خیال بیماری و رنج و درد
هر شب زچه رو پای صلیب می اوری
دلم به کویر مینشانی و برای او
از چاه زلال کدام عشوه نصیب می اوری ؟
در خلوت اغوش او می ارمی به مهر
وانگه برای موعظه ام خطیب می اوری
رنجور نمودی عماد و غمش کرده ای فزون
دردا برای دل ریشش طبیب می اوری .
افسرده دلم را غم جانکاهی نشان کرد
بی بال و پر و سوخته رسوای جهان کرد
انکس که مرا نعت و ثنا بود کلامش
بر خاک ندامت همه جا ورد زبان کرد
ای بلبل خوش لحن تو را این چه نوایی است ؟
کز نغمه شیرین تو صد اه و فغان کرد
در خرمن شادی تو گر شعله بیوفتد
خوش باش که با مرگ تو سودای جنان کرد
گویی به سرت خاک ندامت بنمودند عمادا
در اوج قساوت به دلت تیر و سنان کرد.
سوگند که ساقی دگرم تاب و توان نیست
چون یار نباشد به برم روح و روان نیست
هرگوشه چشمش بودم شور جهانی
چون نیست مرا یار دگر شور جهان نیست
از سلسله موی تو ای دلبر طناز
افسوس که بویی دگر از سوی جنان نیست
از موی سپید و دل ریشم تو مپندار
کین گونه مرا عمر همی رفت و جوان نیست
در باغ اگر سرو بود قد عماد است
ازادگی اش بین که به هر کون و مکان نیست .
سری که مرا ز تو به یاد است
عیش و طربم ار ان به باد است
گویم سخنی نه یک "هزاران
هرگز دل من چنین نه شاد است
چون مادر دهر غمش بزایید
گویی که مرا در آن بزادست
دی بود و مرا یکی ز دوستان
زد قصه ای و تو ام به یاد است
از قصه حسن و از کرامت تو
هر چند بگفتمش در او نه ساد است
هر قصه بگفتمش ز نیکی
او را ثمرش جوی به یاد است
او از تو و از گذشته هایت
میگفت و مرا سرم به باد است
چند جمله مرا به خاطر اورد
کانجا که مرا زتو به یاد است
افسرده به گوشه ای خزیدم
انجا که دلم در ان به حاد است
دیوانه بود عماد اگر باز
سودای کسی کند که شاد است .
صحبت از عشق دگر صحبت طراران است
موسم وصل دگر دور ز دلداران است
بی سرانجامی و هر شب به دعا نالیدن
کار این سوخته از دست ستمکاران است
در شبی تا به سحر قصه دردم با او
با دو صد اه بگفتم که ز غمخواران است
دگرم شعر و غزل در صفتش جایز نیست
انکه با صورت خوش نی ز مددکاران است
ناله ات بهر چه باشد به ره عشق عماد؟
هر که در عشق بنالد ز خطاکاران است .
صنما یاد توام مونس شبهای من است
نقش آن خال لبت مرهم تبهای من است
سجده ای نیست مرا جز به ره و کوی و درت
بت من خاک رهت سرمه چشمهای من است
سحری بوی تو را باد صبا داشت ولی
گونی بودم و ریشه همه غمهای من است
آن سفیری که مرا راحت جان بود برفت
بوی پیراهن او حافط چشمهای من است
مرغ شب حال تورا زمزمه میکرد عماد
ناله اش صحبت ایام ستمهای من است .
غم فراق تو کی کند ترکم ؟
شب وصال تو کی شود نذرم ؟
چه دعاها که بی صدا ساقی
از برای تو تا سحر کردم
طرار صفت ان نگار مه سیما
برد از من دل و دین و هم صبرم
آسمان دل من بی حضور او
همچو چاهیست که من در قعرم
در میان عاشقانش دانی ؟
که چرا من همیشه پر دردم ؟
مرا به حضور ماه نیازی نیست
که در شب عماد او بود بدرم .
ساغری نیست به جز چشم ترم ساقی مرا
جز غم دوری او نیست به دل داغی مرا
او به سر سودای من "من در سرم سودای او
تا کی اندر فرقتش دیده به خون باقی مرا
از نگاه مست او کز ژاله میگوید سخن
ساقیا چون نرگسی باشد که در باغی مرا
از گلستان تنش هرگز کسی رنگی ندید
وز نسیم زلف او حسرت به دل باقی مرا
گویدم دوری گزین از من "عمادا فرصتی
ترک بلبل کی کند گرباشدم زاغی مرا.
ای سیه چشم سیه خال سیه دل سپید روی
ای شوق وصالت کندم اشک چو سیلاب به هر جوی
ای عنبر و عطر و صنم و سوسن و سنبل
با ما کمی از قصه لطف و دمی از مهر بتان گوی
گویم به سر سجده نه یک بار هزاران
تا کی بودم زجه به هر سمت و ز هر سوی
اندر ره وصلت همه سو طعن و ندامت
ای زهره فغان از دل سنگ و نظر و خوی
ای پیر خرابات عمادت به چه امید
سر در ره تو باشدو اشفته هر کوی .
افسانه غمهای تورا هر که شنیدست
باران که نه سیلی زدو چشمش چکیدست
بیگانه چو بشنید فغان از دل زارت
نالان زقفا پیرهن خویش دریدست
امروزه خوشی را ندهندش به فردا
انکس که شکر پاره لعل تو چشیدست
در دست من ای نو گل ایام جوانی
هرگز کسی جز دست عزیز تو ندیدست
ای دلبر من دولت عمرو کرم و عیش
برگیست که از شاخه عمرم رهیدست
هرگز نشود خار عمادت به ره عشق
این وادی طوفان زده را صبر جریمست .
عضو شوید
عضویت سریع